.::پايگاه اهل البيت عليهم السلام::. .
.

 

مادر امام رضا ( ع )

 

 

 

در مطالب السؤول گفته شده است که : مادر آن حضرت کنيزی بود که خيزران مرسي نام داشت . برخی نام وی را شقراء نوبيه ، ذکر کرده اند که اروی ، اسم او و شقراء لقب وی بوده است . 
طبرسی در اعلام الوری گويد : مادرش کنيزی بود به نام نجمه که به وی ام البنين می گفتند . برخی نام مادر آن حضرت را سکن نوبيه و تکتم نيز گفته اند . حاکم ابو علی گويد : از جمله شواهدی که دلالت دارد نام مادر امام رضا ( ع ) تکتم بود ، سخن شاعری است که در مدح آن حضرت فرموده است : 
و اجدادا علی المعظم رهظا الا ان خير الناس نفسا و والدا و اتتنا به للعلم و الحلم ثامنا اماما يودی حجة الله تکتم 
ابو بکر گويد : عده ای اين شعر را به عموی ابو ابراهيم بن عباس منسوب ساخته اند و من آن را روايت نمی کنم و روايت و سماع اين شعر برای من واقع نشده بنابراين نه آن را اثبات می کنم و نه ابطال . 
وی همچنين گويد : تکتم از اسامی زنان عرب است و در اشعار بسياری به کار رفته است . از جمله در اين بيت : 
" طاف الخيالان فزا دا سقما خيال تکنی و خيال تکتما " 
فيروز آبادی نيز بر اين اظهار نظر صحه گذارده و گفته است : تکنی و تکتم به صورت مجهول ، هر يک از نامهای زنان است .

 


 

کنيه آن حضرت 

کنيه آن حضرت را ابوالحسن و نيز ابوالحسن ثانی خوانده اند . ابو الفرج اصفهانی  در مقاتل الطالبين روايتی نقل کرده و مبنی بر آن که کنيه آن حضرت ، ابو بکر بوده است . وی به سند خود از عيسی بن مهران از ابوصلت هروی نقل کرده است که گفت : روزی مأمون از من پرسشی کرد . گفتم : ابو بکر در اين باره چنين و چنان گفته است . مأمون پرسيد : کدام ابو بکر ؟ ابو بکر ما يا ابو بکر اهل سنت ؟ گفتم ابوبکر ما . پس عيسی از ابوصلب پرسيد : ابو بکر شما کيست ؟ پاسخ داد : علی بن موسی الرضاست که بدين کنيه خوانده می شود .


 

لقب آن حضرت 

در کتاب مطالب السؤول در اين باره آمده است : القاب آن حضرت عبارت است ازرضا، صابر ، رضی و وفی ، که مشهورترين آنها رضاست . در فصول المهمة نيز مشابه اين مطلب آمده با اين تقاوت که در آنجا به جای القاب رضی و وفی ، زکی و ولی  ياد شده است . در مناقب ابن شهر آشوب گفته شده است : احمد بزنطی گويد : بدان جهت آن حضرت را رضا ناميدند که او از خدا در آسمانش رضا بود و برای پيامبر و ائمه در زمين رضا بود . و نيز گفته اند چون مخالف وموافق گرد آن حضرت بودند وی را رضا ناميدند . همچنين گفته اند : چون مأمون بدان حضرت ، رضايت داد وی را رضا گفتند .

نقش انگشتری آن حضرت 

 


در فصول المهمة گفته شده است : نقش انگشتری امام رضا ( ع ) " حسبی الله " بود و در کافی به سند خود از امام رضا ( ع ) نقل شده است که فرمود: نقش انگشتری من " ما شاء الله لا قوه الا بالله " است . صدوق نيز در عيون گويد : نقش انگشتری آن حضرت " وليی الله " بود . دربان آن حضرت در فصول المهمه نام دربان آن حضرت " محمد بن فرات " و در مناقب " محمد بن راشد " ذکر شده است . شاعر آن حضرت دعبل خزاعی ، ابو نواس و ابراهيم بن عباس صولی ، شاعران آن حضرت بودند .

 


 

فرزندان امام رضا ( ع )

کمال الدين محمدبن طلحه در مطالب السؤول گويد : آن حضرت شش فرزند داشت . پنج پسر و يک دختر . نام فرزندان وی چنين است : محمد قانع ، حسن ، جعفر ، ابراهيم ، حسن و عايشه . 
عبد العزيزبن اخضر جنابذی در معالم العتره و ابن خشاب در مواليد اهل البيت و ابونعيم در حليه الاوليا نظير همين سخن را گفته اند . سبط بن جوزی در تذکره الخوص گويد : فرزندان آن حضرت عبارت بودند از محمد ( امام نهم ) ابوجعفر ثانی ، جعفر ، ابو محمد حسن ، ابراهيم و يک دختر . شيخ مفيد در ارشاد می نويسد : 
امام رضا ( ع ) دنيا را بدرود گفت و سراغ نداريم که از وی فرزندی به جا مانده باشد جز همان پسرش که بعد از وی به امامت رسيد . يعنی حضرت ابوجعفر محمد بن علی ( ع ) . 
ابن شهر آشوب در مناقب می گويد : امام محمد بن علی ( ع ) تنها فرزند اوست . 
طبری در اعلام الوری می نويسد : تنها فرزند رضا ( ع ) پسرش محمد بن علی جواد بود لا غير . در کتاب العدد القوية آمده است که امام رضا ( ع ) دو پسر داشت که نام آنها محمد و موسی بود و جز اين دو فرزندی نداشت . همچنين در قرب الاسناد نقل به حضرت رضا ( ع ) عرض کرد : من از چند سال پيش درباره شده است که بزنطي جانشين شما پرسش می کردم و شما هر بار پاسخ می  داديد پس از من پسرم جانشين من خواهد شد . اما اينک خداوند به شما دو پسر عطا کرده است پس کداميک از پسرانتان جانشين شمايند ؟ 
مجلسی نيز در بحار الانوار در باب خوشخويی حديثی  از عيون اخبار الرضا ( ع ) نقل کرده که در سند آن نام فاطمه دختر رضا آمده است .


 

صفات ظاهری آن حضرت 

 

 

 

در فصول المهمه آمده است که آن حضرت قامتی معتدل و ميانه داشت .اخلاق و رفتار آن حضرت طبرسی در اعلام الوری گويد: درباره گوشه ای از خصايص و مناقب و اخلاق بزرگوارانه 
آن حضرت ، ابراهيم بن عباس ( يعنی صولی ) گويد : رضا ( ع ) را نديدم که از چيزی سؤال شود و آن را نداند و هيچ کس را نسبت بدانچه در عهد و روزگارش می گذشت داناتر از او نيافتم . مأمون بارها او را با پرسش درباره هر چيزی  می آزمود و امام به او پاسخ می داد و پاسخ وی کامل بود و به آياتی از قرآن مجيد تمثل می جست . 
آن حضرت هر سه روز يک بار قرآن را ختم می کرد و خود می فرمود : اگر بخواهم می توانم در کمتر از اين مدت هم قرآن را ختم کنم امامن هرگز به آيه ای برنخورده ام جز آن که در آن انديشيده ام که چيست و در چه زمينه ای نازل شده است . 
همچنين از ابراهيم بن عباس صولی نقل شده است که گفت : هيچ کس را فاضل تر از ابوالحسن رضا نه ديده و نه شنيده ام . از او چيزهايی ديده ام که از هيچ کس نديدم . هرگز نديدم با سخن گفتن به کسی جفا کند .نديدم کلام کسی را قطع کند تا خود آن شخص از گفتن فارغ شود . هيچ گاه حاجتی  را که می توانست برآورده سازد ، رد نمی کرد . هرگز پاهايش را پيش روی کسی که نشسته بود دراز نمی کرد . نديدم به يکی از دوستان يا
خادمانش دشنام دهد . هرگز نديدم آب دهان به بيرون افکند و يا در خنده اش قهقهه بزند بلکه خنده او تبسم بود. چنان بود که اگر تنها بود و غذا برايش می آوردند غلامان و خدمتگزاران و حتی  دربان و نگهبان را بر سر سفره خويش می نشانيد و باآنها غذا می خورد . شبها کم می خوابيد و بسيار روزه می گرفت . سه روز ، روزه در هر ماه را از دست نمی  داد و می فرمود : اين سه روز برابر با روزه يک عمر است . بسيار صدقه پنهانی  می داد بيشتر در شبهای تاريک به اين کار دست می زد . اگر کسی ادعا کرد که فردی مانند رضا ( ع ) را در فضل ديده است ، او را تصديق مکنيد . طبرسی از محمد بن ابو عباد نقل کرده است که گفت : " امام رضا ( ع ) در تابستان بر حصير و در زمستان بر پلاس بود . جامه خشن می پوشيد و چون در ميان مردم می آمد آن را زينت می داد . صدوق در عيون اخبار الرضا ( ع ) گويد : آن حضرت کم خوراک بود و غذای سبک ميخورد . در کتاب خلاصة تذهيب الکمال به نقل از سنن ابن ماجه گفته شده است : امام رضا ( ع ) سيد بنی هاشم بود و مأمون او را بزرگ می داشت و تجليلش می کرد و او را وليعهد خود در خلافت قرار داد . حاکم در تاريخ نيشابور گويد : وی با آن که بيست و اندی از سالش می گذشت در مسجد رسول الله ( ص ) فتوا صادر می کرد . و در تهذيب التهذيب آمده است : رضا با وجود شرافت نسب از عالمان و فاضلان بود . صدوق در عيون اخبار الرضا ( ع ) به سند خود از رجاء بن ابوضحاک که مأمون وی را برای آوردن امام رضا ( ع ) مأموريت داده بود ، نقل کرده است : به خدا سوگند مردی پرهيزکار تر و ياد کننده تر مر خدای را و خدا ترس تر از رضا ( ع ) نديدم . وی در ادامه گفتار خود می افزايد : وی  به هر شهری که قدم می گذاشت مردم آن شهر به سويش می آمدند و در خصوص مسايل دينی خود از وی پرسشمی کردند 
و او نيز پاسخشان می داد و برای آنان احاديث بسياری از پدر و پدرانش ، از علی  ( ع ) و رسول خدا ( ص ) نقل ميکرد . چون با امام رضا ( ع ) به نزد مأمون بازگشتم وی درباره حالت آن حضرت در سفر از من پرسش کرد . من نيز آنچه ديده بودم از روز و شب و کوچ و اقامتش برای وی باز گفتم . مأمون گفت ، آری ابن ابو ضحاک وی از بهترين مردم زمين و داناترين و پارسا ترين ايشان است . 
سمعانی در انساب می نويسد : ابو حاتم بن حبان بستی روايت کرده است از پدرش ، عجايب ، روايت کرده است از او ابوصلت و ديگران که امام رضا دچار توهم می شد و خطا می کرد . به اعتقاد من رضا از نسبی شريف برخوردار بود ؟ از جمله عالمان و فاضلان محسوب می شد و خلل در روايت او از سوی راويان است ، هيچ راوی ثقه ای از او روايت نکرده جز آنکه متروک گشته است . يکی  از روايات مشهور از آن حضرت صحيفه است که راوی آن بدين خاطر مورد طعن قرار گرفته است . يکی از کسانی که نسخه ای از انساب را در اختيار داشته ، چنان که در نسخه چاپی اين کتاب مشهود است ، برهامش آن چنين نوشته است : به اين گستاخی  بزرگی که از سوی اين مغرور عنوان شده بنگر ! چگونه فرزند رسول خدا ( ص ) و وارث علم و دانش آن حضرت و يکی از علمای عترت نبوی و امام ايشان که بر افزونی  علم و شرف وی اجماع کرده اند در علم رسمی برای دستيابی به دنيا تلف کرده و بالاخره بر مسند قضاوت بلخ و غير آن تکيه زده چگونه آشکار گرديده است که امام علی  بن موسی الرضا توهم و خطا کرده است ؟ حال آنکه فاصله زمانی ميان اين دو در حدود يک صد و پنجاه سال می باشد . اگر دشمنی با خاندان پيامبر ، که خداوند به حب و مهر ورزی نسبت به ايشان امر کرده است و پيامبر بر تمسک به آنان فرمان داده نيست ، پس چه دليل ديگری برای اثبات گفته خود دارد ؟ خدا آنان را بکشد به کجا رانده می شوند . ؟ از قراين بر می آيد که يکی از خوانندگان اين کتاب که نتوانسته چنين سخنی را تحمل کند ، به قصد نابود کردن آن محکم بر روی  آن کوبيده است ، اما آن هنوز آشکار و روشن باقی است .

 

 

فضايل و مناقب امام رضا ( ع )

 


فضايل و مناقب آن حضرت بسيار است و در کتابهای  حديث و تاريخ ذکر شده . يافعي در مرآة الجنان گويد : در سال 203امام بزرگوار و عظيم الشأن ، سلاله سروران بزرگ ، ابوالحسن علی بن موسی الکاظم يکی از ائمة دوازده گانه صاحبان مناقب که اماميه خود را بديشان منسوب می سازند و بنای مذهب خود را بر آنان اقتصار می کنند ، در گذشت . با توجه به آنچه که در زندگی امام صادق ( ع ) گفتيم مبنی بر آن که امامان همگی کامل ترين مردم زمان خويش بوده اند تنها به ذکر گوشه ای از مناقب و فضايل آن حضرت اکتفامی کنيم چرا که بازگفتن تمام مناقب آن بزرگوار بس مشکل ودشوار است : 
نخست ، علم : قبلا از ابراهيم بن عباس صولی نقل کردم که گفت : نديدم از رضا ( ع ) پرسشی شود که او پاسخ آن را نداند . هيچ کس را نسبت بدانچه در عهد و روزگارش مي گذشت داناتر از او نديدم . مأمون او را بارها با پرسش درباره چيزهايی می آزمود اما امام به وی پاسخ کامل می  داد و در پاسخش به آياتی از قرآن مجيد تمثل می جست . در اعلام الوری از ابو صلب عبد السلام بن صالح هروی نقل شده است که گفت : هيچ کس راداتاتر از علی بن موسی الرضا نديدم و هيچ دانشمندی را نديدم که درباره آن حضرت جز شهادتی که من می  دهم ، بدهد . مأمون در يکی از مجالس خود تعدادی از علمای اديان و فقهای اسلام و متکلمان را جمع کرده بود . پس امام در بحث و مناظره بر همه آنان چيره شد به گونه ای که هيچ کس نبود جز آن که بر فضل امام رضا ( ع ) و کوتاهی خود اعتراف کردند . از خود آن حضرت شنيدم که می فرمود : در روضه می نشستم و علما در مدينه بسيار بودند . چون يکی از ايشان در حل مسأله ای عاجز می ماند همگی برای حل آن مرا پيشنهاد می کردند و مسايل خود را به نزد من می فرستادند و من نيز آنها را پاسخ می دادم . ابو صلت گويد : محمد بن اسحاق بن موسی بن جعفر از پدرش از موسی بن جعفر برايم حديث کرد که آن حضرت همواره به فرزندانش می فرمود : اين برادر شما علی  بن موسی دانای خاندان محمد ( ص ) است . پس درباره اديان خويش از او بپرسيد و آنچه می گويد به خاطر سپاريد . ابن شهر آشوب در مناقب به نقل از کتاب الجلاء و الشفاء نقل می کند که محمد بن عيسی  يقطينی گفت : چون مردم در کار ابوالحسن رضا ( ع ) اختلاف کردند من مسائلی  که از آن حضرت پرسش شده بود ، گرد آوردم که شمار آنها هجده هزار مسأله بود . 
شيخ طوسی در کتاب الغيبه از حميری از يقطينی مانند اين روايت را نقل کرده است جز آن که در روايت شيخ رقم پانزده هزار مسأله آمده است . 
در مناقب آمده است : ابو جعفر قيمی در عيون اخبار الرضا ذکر کرده است که : مأمون دانشمندان ديگر اديان را همچون جاثليق و رأس الجالوت و سران صابک ين را مانند عمران صابی و هريذ اکبر و پيروان زردشت و نطاس رومی و متکلمانی مانند سليمان مروزی را جمع می کرد و آنگاه رضا ( ع ) را نيز احضار می کرد . آنان از امام پرسش می کردند و آن حضرت يکی پس از ديگری آنان را شکست می داد . 
مأمون داناترين خليفه بنی عباس بود اما با اين وصف گاه از روی اضطرار تسليم حضرت می شد تا آن که وی را ولی  عهد و همسر دختر خويش کند .

 


 

 

 

پاسخهای امام رضا ( ع ) به مسائل و پرسشها 

 

 


صدوق در عيون به سند خود از حسن بن خالد نقل می  کند که : به رضا ( ع ) گفت : اي فرزند رسول خدا برخی روايت می کنند که پيامبر ( ص ) فرمود : خداوند آدم را بر صورت خويش آفريد . 
امام رضا فرمود : خدا بکشدشان آنان اول حديث را خذف کرده اند ، زيرا رسول خدا ( ص ) به دو نفر گذشت که به يکديگر دشنام می دادند . پس شنيد که يکی از آنها به ديگری می گويد خداوند چهره تو و چهره کسی را که شبيه توست رسوا و زشت گرداند . پس رسول خدا ( ص ) به وی  فرمود : ای بنده خدا به برادرت چنين مگوی که خدا عزوجل آدم را بر صورت خويش آفريده است . 
همچنين از آن حضرت درباره مردی سؤال شد که گفته بود : هر مملوک قديم در ملک من آزاد ست . امام درباره او فرمود : او بايد هر مملوکی  را که شش ماه در ملک او بوده آزاد کند . زيرا خداوند در قرآن فرموده است : " و گردش ماه در منازل معين مقدر کرديم تا مانند شاخه خرما بازگرديد " . و ميان عرجون قديم و عرجون جديد شش ماه فاصله است . 
در نثرالدار نقل شده است که فضل بن سهل در مجلس مأمون امام رضا ( ع ) را مورد سؤال قرار داد و پرسيد : ای ابوالحسن آيا مردمان مجبورند ؟ فرمود : خداوند دادگرتر از آن است که بنده خود را مجبور و سپس عذابش کند . پس پرسيد : آيا بندگان رها شده و آزادند ؟ فرمود : خداوند حکيم تر از آن است که بنده اش را واگذارد و او را به خودش رها کند . 
در تهذيب التهذيب آمده است که مبرد از ابوعثمان مازنی نقل کرده است که گفت : از امام رضا ( ع ) پرسش شد که آيا خداوند بندگانش را بدانچه توان ندارد تکليف فرمايد ؟ فرمود : خدا عادل تر از اين است . گفت : بندگان می توانند هر کاری که خواستند انجام دهند ؟ فرمود : آنان ناتوان تر از اينند . 
نگارنده : مراد امام اين است که بندگان نمی توانند هر کاری که خود خواستند بدون تقدير الهی انجام دهند . علاوه بر آنچه گفته شد در قسمت اخبار امام رضا ( ع ) با مأمون گوشه ای ديگر از پاسخهای آن حضرت را در خصوص علوم مختلف نقل خواهيم کرد دوم ، حلم : در شناخت حلم آن حضرت ، شفاعت وی در نزد مأمون در حق جلودی کافی  است . جلودی کسی بود که به امر هارون الرشيد به مدينه رهسپار شد تا لباس زنان آل ابوطالب را بگيرد و بر تن هيچ يک از آنان جز يک جامه نگذارد . وی همچنين بر بيعت مردم با امام رضا ( ع ) انتقاد کرد . پس مأمون او را به حبس افکند و بعد از آن که پيش از وی دو تن را کشته بود او را خواست . امام رضا ( ع ) به مأمون گفت : ای اميرمؤمنان ! اين پيرمرد را به من ببخش ! جلودی گمان برد که آن حضرت می خواهد از وی انتقام گيرد . 
پس مأمون را سوگند داد که سخن امام رضا ( ع ) رانپذيرد مأمون هم گفت : به خدا شفاعت او را درباره تو نمی پذيرم و دستور داد گردنش را بزنند . در صفحات آينده تفضيل اين مطلب را در خبر مربوح به عزم مأمون بر خروج از مرو ، ذکر خواهيم کرد . 
سوم ، تواضع : در بخش صفات و اخلاق آن حضرت از قول ابراهيم بن عباس نقل کرديم که گفت : چون امام رضا ( ع ) تنها بود و برای او غذا می آوردند آن حضرت غلامان و خادمان و حتی دربان و نگهبان را بر سر سفره اش می نشاند و با آنها غذا می خورد . همچنين از ياسر خادم نقل شده است که گفت : چون آن حضرت تنها می شد همه خادمان و چاکران خود را جمع می کرد ، از بزرگ و کوچک ، و با آنان سخن می گفت . او به آنان انس می گرفت و آنان با او . کلينی در کافی به سند خود از مردی بلخی روايت ميکند که گفت : با امام رضا ( ع ) در سفر به خراسان 
همراه بودم . پس روزی خواستار غذا شد و خادمان سيه چرده خود را نيز بر سفره خود نشاند يکی از يارانش به او عرض کرد : ای کاش غذای اينان را جدا می کردی . فرمود : پروردگار تبارک و تعالی يکی است و مادر و پدر هم يکی . و پاداشها بسته به اعمال و کردارهاست . 
چهارم ، اخلاق نيکو : در بخش صفات آن حضرت از ابراهيم بن عباس نقل کرديم که گفت : امام رضا ( ع ) با سخن هرگز به هيچ کس جفا نکرد و کلام کسی را نبريد تا مگر شخص از گفتن باز ايستد . و حاجتی را که می توانست بر آورده سازد رد نمی کرد . پاهايش را دراز نمی کرد و هرگز رو به روی  کسی که نشسته بود ، تکيه نمی داد و هيچ کس از غلامان و خادمان خود را دشنام نمی داد . هرگز آب دهان بر زمين نمی افکند و در خنده اش قهقهه نمی زد بلکه تبسم می نمود . کلينی در کافی  به سند خود نقل کرده است که مهمانی برای امام رضا ( ع ) رسيد . امام شب را در کنار مهمان نشسته بود و با وی سخن می گفت که ناگهان وضع چراغ تغيير کرد . مرد مهمان دستش را دراز کرد تا چراغ را درست کند ولی امام او را از اين کار باز داشت و خود به درست کردن چراغ پرداخت و کار آن را راست کرد . سپس امام فرمود : ما قومی هستيم که ميهمانان خود را به کار نمی  گيريم . همچنين در کافی به سند خود از ياسر و نادر خادمان امام رضا ( ع ) نقل شده است گفتند : ابوالحسن ، صلوات الله عليه ، به ما فرمود : اگر من بالای  سرتان بودم و شما خواستيد از جا برخيزيد ، در حالی که غذا می خوريد بر نخيزيد تا از خوردن دست بکشيد و بسيار 
اتفاق می افتاد که امام بعضی از ما را صدا می زد و چون به ايشان گفته می شد آنان در حال خوردن هستند ، می فرمود : بگذاريدشان تا از خوردن دست بکشند . 
پنجم ، کرم و سخاوت : هنگام ذکر اخبار مربوط به ولايت عهدی آن حضرت خواهيم گفت که يکی از شاعران به نام ابراهيم بن عباس صولی به خدمت آن حضرت آمد و امام به او ده هزار درهم داد که نام خودش بر آن ضرب شده بود . 
همچنين آن حضرت به ابو نواس سيصد دينار جايزه داد و چون جز آن مال ، مال ديگری  نداشت استر خويش را هم به وی بخشيد . و نيز به دعبل خزاعی ششصد دينار جايزه داد و با اين وجود از وی معذرت هم خواست . 
در مناقب از يعقوب بن اسحاق نوبختی نقل شده است که امام رضا ( ع ) تمام ثروت خود را در روز عرفه تقسيم نمود . پس فضل بن سهل به وی گفت : اين ضرر است . 
امام فرمود : بل سود و بهره است . چيزی  را که پاداش و کرامت بدان تعلق می گيرد ضرر محسوب مکن . 
کلينی در کافی به سند خود از اليسع بن حمزه نقل کرده است که گفت : در مجلس ابو الحسن رضا ( ع ) بودم . مردم بسياری به گرد آن حضرت حلقه زده بودند و از وی  درباره حلال و حرام پرسش می کردند که ناگهان مردی  بلند قامت و گندمگون داخل شد و گفت : السلام عليک يا ابن رسول الله . من يکی از دوستداران تو و پدران و نياکان تو هستم ، من از حج باز می گردم و خرجی  خود را گم کرده ام و با آنچه همراه من است نمی توانم به يک منزل هم برسم ، پس اگر صلاح بدانی که مرا به ديارم روانه کنی که برای خدا بر من نعمتی داده ای  و اگر به شهرم رسيدم آنچه از تو گرفته ام به صدقه می دهم . امام ( ع ) به فرمود : بنشين خدا تو را رحمت کند . 
آنگاه دوباره با مردم به گفت و گو پرداخت تا آنان پراکنده شدند و تنها سليمان جعفری و خيثمه و من مانده بوديم پس امام فرمود : اجازه می دهيد داخل شوم سليمان گفت : خداوند فرمان تو را مقدم داشت . پس امام برخاست و به اتاقش رفت و لختی درنگ کرد و سپس بازگشت و در را باز کرد و دستش را از بالای در بيرون آورد و پرسيد : آن خراسانی کجاست ؟پاسخ داد : من اينجايم : فرمود اين دويست دينار را برگير و در مخارجت از آن استفاده کن و بدان تبرک جو و آن را از جانب من به صدقه بده . اکنون برو که نه من تو را ببينم و نه تو مرا . مرد بيرون رفت . 
سليمان به آن حضرت عرض کرد : فدايت شوم ببخش بزرگی کردی و رحمت آوردی ، پس چرا چهره را از او پوشاندی ؟ فرمود : از ترس آن که مبادا خواری خواهش را در چهره او ببينم . مگر اين سخن رسول خدا را نشيندی  که می گويد : آن که به نهان نيکويی آورد با هفتاد حج برابری می کند و آن که پليدی  و زشتی را اشاعه می دهد ، مخذول و خوار است و کسی که در نهان گناه کند آمرزيده است . آيا سخن اول را نشنيده ای که می گويد : 
متی آته لاطلب حاجته رجعت الی و وجهی بمائه 
ششم ، فراوانی صدقات : پيش از اين از ابراهيم بن عباس صولی نقل کرديم که گفت : امام رضا ( ع ) بسيار نکويی می کرد و در نهان صدقه می داد و بيشتر اين عمل را در شبهای  تاريک به انجام می رساند . 
هفتم ، شکوه و عظمت در دل مردم : خواهيم آورد که چون آن حضرت در مرو برای  اقامه نماز بيرون شد و اميران و نظاميان ايشان را ديدند ، از اسبهای خود به زمين برجستند و چکمه های خود را با کارد بريدند تا همچون امام که پياده بود سريع تر حرکت کنند . همچنين وقتی که سپاهی بر سرای  مأمون در سرخس هجوم بردند ، پس از قتل فضل بن سهل ، و آتشی آوردند تا در خانه را آتش بزنند و مأمون از امام خواست تا به ميان مردم رود ، آن حضرت به نزد ايشان رفت و بديشان پيشنهاد کرد که متفرق شوند ، مردم نيز به شتاب آنجا را ترک گفنتد .


 

اخبار آن حضرت ( ع ) با مأمون 

طلب کردن مأمون ، را از مدينه به مرو و ولی عهد گردانيدن وي مأمون از شيعيان اميرمؤمنان علی ( ع ) بود و بدين اعتقاد تصريح و بر آن احتجاج می کرد . در حق آل ابوطالب نيکی و اکرام می کرد و در مقابل آنان گذشت به خرج می داد . در اين زمينه می توان وی را عکس پدرش هارون الرشيد ، دانست . 
امور بسياری بر تشيع مأمون دلالت می کند که ما در اينجا برخی از آنها را ياد آور می شويم : 
1. مأمون در برتری دادن علی ( ع ) با دلايل استوار ، با علماء مناظره کرد . چنان که مؤلف عقد الفريد داستان اين مناظره را روايت کرده است و ما خود نيز اين روايت را تماما در جزء اول از معادن الجواهر نقل کرديم . صدوق نيز در عيون اخبار الرضا اين روايت را به صورت مسند آورده است . 
2. وی رضا ( ع ) را ولی عهد خود گردانيد و دخترش را به همسری آن حضرت داد . همچنين وی در حق علويان بسيار احسان می کرد . 3. به همسری دادن دخترش به امام جواد ( ع ) و نيکی  به آن حضرت و بزرگداشت وی . 
4. سخن وی که گفت : آيا می دانيد چه کسی به من تشيع را آموزش داده است ؟ و حکايت کردن برخورد امام کاظم ( ع ) با پدرش هارون الرشيد . اين ماجرا در سيره امام کاظم ( ع ) نقل شد . 
5. فتوای مأمون مبنی بر حلال کردن متعه و سخن وی در آن روايت مشهور که گفت : ای  حيوان تو کيستی که آنچه خدا حلال کرده ، حرام کنی ؟ 
6. اعتقاد وی به مخلوق بودن قرآن ، مطابق اعتقاد شيعه . به طوری که اين اعتقاد يکی  از معايب او قلمداد شده است . 
7. آنچه بيهقی در المحاسن و المساوی گفته است . وی گويد : مأمون گفت شاعر شيعه رعايت انصاف کرد در آنجا که می گويد : انا و اياکم نموت فلا افلح بعد الممات من ندما 
بنا به گفته بيهقی ، آنگاه مأمون ابياتی سرود و در آن علی ( ع ) و اولاد آن حضرت را ستود و علي ( ع ) را بر همگان برتری داد و او را " اعظم الثقلين " خواند . 
8. آنچه صدوق در عيون اخبار الرضا( ع ) نقل کرده است . وی گويد : روزی عبد الله برمأمون وارد شد . علی بن موسی  الرضا( ع ) نزد مأمون بود . بن مطرق بن ماهان مأمون ازعبد الله پرسيد : درباره اهل بيت چه می گويی  ؟ عبد الله گفت : چه توانم گفت درباره سرشتی که با آب رسالت عجين شده و نهالی  که با آب وحی غرس گرديده است ؟ آيا بويی جز مشک هدايت و عنبر تقوا از آن به مشام می رسد ؟ پس مأمون حقه ای طلبيد که در آن مرواريد بود و دهانش را بدان مروايد پر کرد . 
9. آنچه سبط بن جوزی در تذکره الخواص نقل کرده است ، وی گويد : ابو بکر صولی در کتاب الاوراق و غير آن گفته است : مأمون علی  ( ع ) را دوست می داشت . وی به گوشه و کنار مملکت خويش نامه ها فرستاده بود مبنی  بر اين که علی به ابی طالب ( ع ) برترين مخلوقات پس از رسول خداست و کسی  نبايد از معاويه به نيکی ياد کند و چنانچه کسی وی را به نيکی ياد کند خون و مالش مباح است . سپس صولی ، ابياتی از مأمون را که در حق علی بن ابی طالب ( ع ) سروده و طی آنها حضرت را ستوده و محبتش را به وی نشان داده بود ، نقل کرده است . 
سبط بن جوزی گويد : همچنين صولی در کتاب الاوراق ذکر کرده است که بر يکی از ستون های  مسجد جامع بصره نوشته شده بود : " رحم الله عليا انه کان تقيا " ابو عمر خطابی بدين ستون تکيه می داد . نام وی  حفض بود و يک چشم داشت . اين ابو عمر دستور داد نام علی ( ع ) را از اين شعر بزدانيد . اين خبر را برای مأمون نوشتند . شنيدن اين خبر بر مأمون گران آمد و دستور داد ابو عمر را به سوی او آوردند . چون ابو عمر به نزد وی رسيد مأمون از او پرسيد : چرا نام اميرمؤمنان را از آن ستون زدودی ؟ ابو عمر گفت : نام " علی " در آن شعر نبود . مأمون گفت : " رحم الله عليا انه کان تقيا " ابو عمر گفت : به من گفته بودند که در آنجا نوشته شده است " انه کان بنيا " مأمون گفت : دروغت گفته اند بلکه قاف صحيح تر از عين ( چشم ) صحيح توست . و اگر نمی خواستم نفاق تو را نزد عامه بيشتر بنمايانم ترا ادب می کردم . سپس دستور داد او رااخراج کنند .


انگيزه طلب کردن مأمون حضرت رضا( ع ) را به خراسان تا او راولی عهد خويش گرداند 
گفته شده است سبب اين امر آن بود که رشيد برای  پسرش محمد امين بن زبيده و سپس برای برادرش مأمون و بعد از آن دو ، برای برادرشان قاسم موتمن بيعت گرفته و کار عزل و ابقای قاسم را به دست مأمون سپرده بود . رشيد همين مطلب را در صحيفه ای نوشته آن را در جوف گذارد . وی سپس کشور را ميان امين و مأمون تقسيم کرد . شرق کشور را به مأمون سپرد و به او امر کرد که در مرو سکنی گزيند و غرب کشور را به امين داد و وی را به سکونت در بغداد امر کرد . مأمون در زمان حيات پدرش در مرو به سر می برد . سپس امين پس از مرگ پدرش هارون در خراسان ، مأمون را از ولايت عهدی خلع و با پسر کوچکش بيعت کرد . پس ميان آن دو جنگ در گرفت . وقتی کار بر مأمون تنگ شد ، نذر کرد که چنانچه خداوند وی را بر امين چيره گرداند خلافت را در فاضل ترين فرد از خاندان ابوطالب قرار دهد . پس از چندی هنگامی که مأمون ، برادرش امين را کشت و سلطنت را به خود اختصاص داد و حکمش در شرق و غرب کشورش روان گرديد ، نامه ای  به رضا ( ع ) نگاشت و او را به خراسان دعوت کرد تا به نذرش وفا کند . صدوق در عيون اخبار الرضا همين وجه را برگزيده است . وی به سند خود از ريان بن صلت روايت کرده است که گفت : 
مردم بسياری از اميران و عامه با حضرت رضا ( ع ) بيعت کردند . عده ای هم که از بيعت با رضا ( ع ) ناخشنود بودند بالاخره با وی بيعت کردند و می گفتند : اين از نقشه فضل بن سهل است . مأمون کسی را به سوی  من فرستاد . چون به نزدش رفتم گفت : شنيده ام برخی می گويند بيعت رضا ( ع ) از نقشه فضل بن سهل است ؟ گفتم : آری . گفت : وای بر تو ای ريان ! آيا کسی گستاخی  آن دارد که به نزد خليفه ای که مردم به اطاعت وی در آمده اند ، بيايد و به او بگويد خلافتت را به ديگری واگذار. آيا اين عقلانی است ؟ گفتم : به خدا نه . گفت : اينک من علت اين کار را برای  تو می گويم . ماجرا چنين بود که وقتی محمد برادرم نامه ای به من نوشت و مرا امر کرد که نزد او بروم و من از اين کار سر باز زدم علی  بن موسی بن ماهان را روانه کرد و به وی دستور داد مرا زنجير کند و طوق بر گردنم افکند . من نيز هرثمه بن اعين را به سجستان و کرمان فرستادم . ولی او شکست خورد و صاحب سرير خروج کرد و بر ناحيه خراسان چيره شد . تمام اين وقايع در يک هفته برای من رخ داد . ديگر نيرويی نداشتم ومالی نيز ، تا با آن خود را تقويت کنم . اميران و مردان جنگاورم را سست و بيم زده می  ديدم . خواستم به پادشاه کابل پناهنده شوم اما با خود گفتم : اين پادشاه کافر است و محمد به او اموال فراوان می دهد و او نيز مرابه وی تسليم می کند . پس هيچ راهی بهتر از اين نيافتم که از گناهانم به سوی خدا توبه کنم و در اين امور از وی  ياری بجويم و به حضرتش عزوجل پناهنده شوم . پس دستور دادم اتاقی مهيا و آن را نظافت کنند . غسلی کردم و دو جامه سپيد پوشيدم و چهار رکعت نماز گزاردم و خدا را خواندم و به او پناهنده شدم 
و با نيتی راست با او عهد بستم که اگر خداوند کار خلافت را برای من راست گرداند و مرا بر دشمنم چيره کند خلافت را در جايگاهی  که خداوند بدان دستور داده می نهم . پس از اين ، کار من بالا گرفت ، آن طوری که بر محمد پيروز شدم و خداوند خلافت را برای من راست گردانيد . پس دوست داشتم به پيمانی که با خدا بسته بودم وفا کنم . از اين رو هيچ کس را سزاوارتر از ابوالحسن رضا بدين کار نديدم . لذا خلافت رابه آن حضرت واگذار کردم ، ولی او آن را نمی پذيرفت مگر بنا برآنچه که خود می دانی . انگيزه من در گرفتن بيعت برای رضا ( ع ) اين بود . 
در حديث ابوالفرج اصفهانی و شيخ مفيد خواهد آمد که : چون حسن به سهل احتمال بيرون آمدن خلافت را از چنگ اهلش در نظر وی مهم جلوه داد و بازتابهای اين کار را به او گوشنزدکرد، مأمون پاسخ داد

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







نوشته شده در تاريخ 15 / 4 / 1391برچسب:امام رضا,زندگی نامه امام رضا,, توسط حسین مقدم

تمامي حقوق مطالب براي .::پايگاه اهل البيت عليهم السلام::. . محفوظ مي باشد